سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنهایی پر هیاهو

سارکوزی

سارکوزی ,     نظر

امروز آبجی کوچیکه یه ویژه نامه به من داد تا بخونم اسمش خیلی عجیب بود =سارکوزی=

تعجب زده ازش پرسیدم دیگه انقدر همه چی درسته تو این مملکت که حضرات برای سارکوزی ویژه نامه ترتیب دادن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از خنده غش کرده بود ..........

تازه متوجه شدم اسم ویژه نامه =سازی و آوازی= بود که من سارکوزی خونده بودمش............

 


رانندگی

شنیدم رانندگی نشان دهنده فرهنگ است؟؟

از آنجایی که تا چیزی را تجربه نکنم هیچ اعتقادی بهش ندارم و اصولا کاری به چیزی ندارم مگر این که یه جوری با من ارتباط پیدا کنه، فقط چند مورد مهم وجود داره که نشان دهنده فرهنگ راننده است:

1-    به عنوان عابر پیاده تنها نکته ای که برای من جالبه اینه که وقتی از عرض خیابان رد می شوم نَمیرم و به همین دلیل هم راننده هایی را که برای عبور من سرعتشون را کم می کنند دوست دارم - توضیح این که اگر من راننده باشم هرگز به هیچ عابری مهلت نمی دم از عرض خیابان رد بشه-

2-    به عنوان همراه یک راننده مساله قابل توجه بستن کمربند ایمنی، رعایت سرعت مجاز و پارک درست با رعایت فاصله از جدول کنار خیابان است البته فقط صاف و درست پارک کردن ماشین مهم نیست مساله مهم تر اینه که تایر ماشین به سمت چپ مایل نباشه چون معمولا آدم های عجول که آماده در رفتن هستند تایر ماشین را به سمت چپ تنظیم می کنند -مثل خودم که اگه ماشین را صاف هم پارک کنم حتما تایر را به سمت چپ تنظیم می کنم-

3-    به عنوان راننده همیشه کسانی که حق تقدم را رعایت می کنند و چراغ قرمز را حتی در خلوت ترین ساعات روز و بدون وجود آقا پلیس رد نمی کنند را خیلی دوست دارم - البته اگر چه چراغ قرمز را هرگز رد نمی کنم اما همیشه حق تقدم را با خودم می دانم-

شما چطور؟

چقدر با فرهنگ هستید؟

 


تولد

امروز آسمان آبی

خورشید درخشان

و سالروز تولد من بود

تمام روز سعی کردم زندگی گذشته را مرور کنم

وقتی 15-16 ساله بودم  با خودم فکر می کردم یه آدم سی ساله خیلی بزرگه اما حالا هنوز هم خودم را یک بچه شیطون و بازیگوش می بینم

باورم نمی شه که سی ساله شدم

باورم نمی شه این همه شادی و غم را پشت سر گذاشتم

باورم نمیشه که انقدر صبور بوده باشم

انقدر درد کشیده باشم

انقدر سکوت کرده باشم

ولی این همون کاریه که انجام دادم و بخاطرش به خودم افتخار می کنم

تولدم مبارک

 


تغییر

از شهریور87 وارد مرحله جدیدی از زندگیم شده بودم و تمام ذهنم مشغول سازگاری با این مرحله جدید بود، با گذشت 5 ماه و اتفاقات بدی که در این مدت افتاد همه چیز را رها کردم و دچار بدبینی و شک شدیدی نسبت به خودم شدم.

انتظار اشتباه را از خودم نداشتم، تصمیمم اشتباه بود و این از نوع تفکر من نسبت به آدمها و دنیای اطرافم سرچشمه می گرفت و باعث می شد هر روز بیشتر از روز قبل به باورهام بدبین بشوم.

و شاید در بدترین شرایط روحی وجسمی به این نتیجه رسیدم که اگر تمام بینش من نسبت به دنیا و در نتیجه اعمالم اشتباه بوده پس باید بینش و رفتارم را عوض کنم، این کار اگر درست نبود دست کم می توانست قسمتی از شک من را نسبت به گذشته ام از بین ببرد

همین کار را انجام دادم و هر چیزی که در گذشته از نظرم درست بود را غلط فرض کردم و برعکس عمل کردم.

تمام دوستانم را کنار گذاشتم و آدمهای جدید را با خصوصیات جدید در دوستی امتحان کردم.

کلی دروغ گفتم.

هر کاری دلم خواست و نخواست و تا آن زمان  انجام نداده بودم انجام دادم.

اما احساس پوچی می کردم.

دلم برای خودم تنگ شده بود و بعد از یک تجربه سخت و تلخ به این نتیجه رسیدم که با کمی تغییر در بینشم به خودم اعتماد کنم.

پشیمون نیستم که مدتی آدم دیگه ای شده بودم، چرا که باور دارم باید ذهنم را برای امتحان راه های جدید باز بگذارم، تعصب به آنچه که هستیم، دفاع از آنچه انجام می دهیم به هیچ وجه به پیشرفت ما کمک نخواهد کرد.

و امروز من شادم

 این شادی حق من از دنیاست ، شادی که به هیچ کس و هیچ چیز وابسته نیست. چرا که من به تنهایی راهم را انتخاب کردم و سختی راه را به جان خریدم.

 

این یکی

 

 


کدوم یکی؟؟؟

این یکی نشانه ی احساسه  و اون یکی منطق

این یکی کارشناس میکروبیولوژی شد

 اون یکی دیپلم کامپیوتر گرفت و بعدش هم کاردانی شهرسازی

این یکی و اون یکی دیگه ادامه تحصیل ندادن

این یکی MS (مالتیپل اسکلروزیس ) گرفت ، اون یکی سالمه

این یکی رفت سر کار ، اون یکی خانه دار شد

این یکی رفت کلاس تمبک ، اون یکی رفت کلاس صدا!!!

هردو رفتن کلاس زبان...

و امروز...

این یکی

 هنوز داره کار می کنه ، تمبک نمی زنه، کلاس زبان نمی ره ، شکست عشقی خورده – در حد در ورودی تیمارستان، حالا یه کم جلو تر-

MS که داره، یه چند تایی دوست داره – که باهاشون رابطه نداره-

 داره برای کارشناسی ارشد درس می خونه – کل حقوقش رو کتاب خریده و روزی 30 دقیقه درس می خونه -

  اون یکی

هنوز خانه داره ، کلاس صدا می ره- به زودی اجرای رسمی داره در حد چمن –

کلاس زبان نمی ره ، شکست عشقی خورده، هنوز سالمه، این هم چند تایی دوست داره – کم و بیش در ارتباطه -

داره برای کارشناسی می خونه – پولهای باباشو داده کتاب نصف اون 30 دقیقه رو معماری می خونه –

 

این یکی کاملا افسرده است چون احساساتیه

اون یکی مثلا سالمه چون منطقیه

به هر حال هر دو تاشون یکی اند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

پا نویس:

حالا اگه سوالی، حرفی، پیشنهادی، رشته تحصیلی جدیدی برای ادامه دادن، کاری، بیماری، شکست عشقی سراغ داشتید این یکی و اون یکی حاضر به همکاری می باشند.

 

 

                                                                                                         این یکی و اون یکی

 

 

 


نیایش

نیایش ,     نظر

پروردگارا

به من بیاموز ! که دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند

عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند

بگویم ، برای کسانی که هرگز غمم را نخورده اند

به من بیاموز تا لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند

 محبت کنم به کسانی که به من محبت نکرند


کافه زیر دریا

نام کتاب: کافه زیر دریا

نویسنده: استفانو بننی

مترجم: رضا قیصریه

این کتاب مجموعه داستانهای کوتاه است با طنزی خاص و نادر از یک ذهن بسیار خلاق