می نویسم پس هستم
چند روزی از صحنه روزگار محو شده بودم نه چیزی نوشتم و نه ورزش رفتم . حالم انقدر بد بود که با اجداد هفت نسل پیش و پس خودم ملاقات داشتم آخرش هم کارم به بیمارستان رسید و اینجا بود که کلی ترسیدم به خودم گفتم آسمان بدبخت تازه داشتی به زندگی عادی خودت بر می گشتی حالا هم یه حمله از طرف آقای MS دوباره خونه نشینت می کنه...
انقدر زاری کردم که آقای دکتر کلی متعجب شد ... مثل کابوس بود این چند روز ولی گذشت ... حالم خوبه و به مناسبت خوب شدن حالم کلی ولخرجی کردم...
شما چطورین؟؟؟
روزی از صحنه روزگار محو شده بودم نه چیزی نوشتم و نه ورزش رفتم . حالم انقدر بد بود که با اجداد هفت نسل پیش و پس خودم ملاقات داشتم آخرش هم کارم به بیمارستان رسید و اینجا بود که کلی ترسیدم به خودم گفتم تابای بدبخت تازه داشتی به زندگی عادی خودت بر می گشتی حالا هم یه حمله از طرف آقای MS دوباره خونه نشینت می کنه...
انقدر زاری کردم که آقای دکتر کلی متعجب شد ... مثل کابوس بود این چند روز ولی گذشت ... حالم خوبه و به مناسبت خوب شدن حالم کلی ولخرجی کردم...
شما چطورین؟؟؟